-
پایان...
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 12:23
دلگیر دلگیرم مرا مگذار و مگذر
-
گاهی فقط گاهی
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 13:35
خسته از نا مهربونی بعضی آدم ها نشستم روی نیمکت پارک ... قلم به دست دارم. می نویسم ... شاید نوشتن کمکی باشه برای رهایی از فکرهای مردم آزار! شاید بازی با کلمات، جمله ها وخط های کاغذ باعث بشه توی کوچه پس کوچه های لغات گم بشم وراه برگشت به کلبه غصه را پیدا نکنم! گاهی گم شدن خوبه!گم بشم که فراموش بشم، گم بشم که فراموش کنم....
-
نگاه نابینای بینا به زندگی
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 13:21
در بیمارستانی،دو بیمار،در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعدازظهر یک ساعت روی تختش که کنارتنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر اجازه نداشت هیچ تکانی بخورد.بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست وتمام چیزهایی که از بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقی اش توصیف می کرد. پنجره رو به یک پارک بود...
-
هرگز نفهمیدی
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 11:22
می تونستی بمونی عاشقم باشی مثل من من همیشه عاشقت بودم مثل دریا مثل جنگل مثل چشمات من همیشه عاشقت بودم دنبال چی می گردی،دنبال کدوم خورشید؟ چشمای کدوم عاشق دنیا رو به تو بخشید من عاشقت بودم هرگز نفهمیدی!!! هرگز نفهمیدی...
-
از مشرق خیال
شنبه 16 مردادماه سال 1389 21:08
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده ست آغاز می کنم من با تو می نویسم و می خوانم من با تو راه می روم حرف می زنم وز شوق این محال : که دستم به دست توست ! من جای راه رفتن پرواز می کنم ! آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم : موسیقی نگاه تورا گوش می کنم ! گاهی میان مردم ، در ازدحام...
-
زندگی همچون نیلوفر آبی ست
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 11:29
زندگی را به تمامی زندگی کن. در دنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی. همچون نیلوفری باش در آب ، زندگی در آب ، بدون تماس با آب ! زندگی به موسیقی نزدیک تر است تا به ریاضیات . ریاضیات وابسته به ذهن اند و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند ! زندگی سخت ساده است ! خطر کن ! وارد بازی شو! چه چیزی از دست می دهی؟ با دست های...
-
با یاد دست های تو
شنبه 12 تیرماه سال 1389 11:03
هنگامه ی شکوفه ی نارنج بود و من با یاد دست های تو سر مست تن را به آن طبیعت عطر آگین جان را به دست عشق سپردم با یاد دست های تو ناگاه! مشتی شکوفه را بوسیدم و به سینه فشردم!
-
چه بسیار درس ها که آموختم
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 10:26
*من آموختم هر روز عزیزانم را با عاشقانه ترین کلمات بدرقه نمایم . چرا که آن روز شاید آخرین فرصت دیدار ما باشد . *من آموختم پول، پست ترین وسیله برای برتری است. *من آموختم هر زمان که با دلی گشاده به سوی چیزی می شتابم غالبا در انتخابم پیروزم. * من آموختم هر اتفاقی جاری شود ،حتی اگر امروز روز تلخ و ناگواری باشد ،زندگی...
-
دو خط موازی
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 20:09
دو خط موازی یادگار درس های دبستانمان هستند. دو خطی که با هم تعریف می شدندوباهم معنا می شدند ! صدای معلم هنوز در گوشم هست که هر وقت آن را می کشید،سریع می گفت:" دو خط موازی هیچ گاه همدیگر را قطع نمی کنند! هیچ گاه به هم نمی رسند." اما هر بار که از مدرسه بر می گشتیم،دو خط کنار خیابان را می دیدم، دو خط موازی که...
-
یاس سپیده دم
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 17:30
یک صبحدم نثار تو،گل های یاس را از شاخه چیده ام اینک،همیشه یاد تورا می پراکند یاس سپیده دم! گل های یاس را شب ها میان بستر خود می پراکنم آنگاه،تا سپیده دم، انگار با توام! روی تو را ویاس و سحر را کنار هم هر روز دیده ام. با این سه تابناک،دل وجان خویش را سوی بهشت نور وطراوت،کشیده ام ای خوش تر از سپیده دم ای خوب تر ز یاس تا...
-
امروز طلوع کردم...
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 19:15
لبخند زدم و آسمان آبی شد شب های قشنگ مهر مهتابی شد پروانه پس از تولد زیبایم تا آخر عمر غرق بی تابی شد. پ.ن انگار اون بالا زیادی خودمو تحویل گرفتم !!! به هر حال یک سال بزرگتر شدم...
-
قانون خوشبختی
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 19:38
1 .خوشبختی همواره در دسترس است . برای خوشبخت بودن باید سزاوارش باشیم نه این که در پی اش بدویم.همه ی ما می توانیم خوشبخت باشیم ، حس سرشار بودن در همه ی ما هست. 2. خوشبختی را اشاعه دهید . در حق دیگران مهربانی کنید ،خود را به اندازه ی کافی دوست بدارید. وقتی خوشحالی را اشاعه دهید بخشی از آن نصیب خود شما می شود. 3. شکر...
-
کوچه
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 16:00
شاعراز کوچه ی مهتاب گذشت لیک شعری نسرود، نه که معشوقه نداشت نه که سرگشته نبود سالها بود دگر کوچه ی مهتاب ، خیابان شده بود.
-
کجایی؟
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 17:14
سهم من از خنده های تو ، بید های مجنون خشک باغچه حیاطمان است. نشسته ام تا دوباره سبز شوند زهی خیال باطل چشمان سرخم گرداگرد شهر را می نگرد به دنبال تو... تو نیستی ودیگر برایم بهار هم بهار نیست. روزی آوای مرا تمام چلچله ها خواهند شنید ، تمام گلها خواهند بویید و تمام اشک ها خواهند بوسید. روزی که از تو بخوانم. دلخوشم به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 20:19
خداوندا تقدیرم را زیبا بنویس ، کمکم کن آنچه تو زود می خواهی من دیر نخواهم و آنچه تو دیر می خواهی من زود نخواهم ! خداوندا مگذار آنچه را که حق می دانم به خاطر آنچه بد می دانم کتمان کنم. خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حالم با خبر گردی ، پشیمان می شوی از قصه ی خلقت از این بودن، از این بدعت. خداوندا نمی دانی که انسان بودن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 19:11
آنچه را ویرانگر پاییز در هم ریخت غارت کرد ،برد آنچه را سرمای دی یک سر به نابودی سپرد وآنچه را کولاک بهمن زیر پای خود فشرد، باز می سازد بهار. روی آن ویرانه ها پرچم رنگین گل را برمی افرازد بهار. چهره اش ، رنگین کمانی از بهشت آرزوست. با نسیمش، هر چه خواهی : سبز وسرخ ورنگ وبو ست. این میان، هر سال از لطف بهار با طلوع...
-
در جنگل شب
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 12:10
من مرغ کور جنگل شب بودم باد غریب ، محرم رازم بود چون بار شب ، به روی پرم می ریخت تنها به خواب مرگ نیازم بود من مرغ کور جنگل شب بودم برق ستارگان شب از من دور در چشم من که پرده ی ظلمت داشت فانوس دست ره گذران ، بی نور من مرغ کور جنگل شب بودم در قلب من همیشه زمستان بود رنگ خزان و سایه ی تابستان در پیش چشم من همه یکسان بود...
-
فقط یک روز...
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 19:02
امروز کسی باش که واقعا آرزو داری مهربان و با گذشت ساده و شفاف رنج ونگرانی را کنار بگذار به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری امور از این پس همان طور به پیش بروند درک کن که با خودخواهی و خودپسندی درد جسمانی و رنج روانی را برای خود تدارک می بینی زندگی کن با مرام های واقعی چون؛ محبت وعفو، و وجودی عاشق در وجود خویش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 17:25
می نویسم دیدار تو اگر با من و دل تنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار...
-
عشق
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 17:15
خدا عشق است .پس؛عشق بورزید! عشق می ورزیم ،چرا که او نخست به ما عشق ورزید. هر چه عشق بورزیم، به معنویت نزدیک تر می شویم. راه معنویت، تنها از رفتارهای عاشقانه ای که هر روز انجام می شود، می گذرد. خدا را فراتر از هرچیز دیگری دوست بدارید. عشق یعنی خدا ، و مرگ به معنای آن است که یک قطره از این عشق ،به سرچشمه اش باز گردد....
-
آفتاب می شود
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 18:30
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه ی سیاه سر کشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن , تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن ،تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی...
-
life is...
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 15:23
life is a song،sing it . life is a game،play it . life is a challenge،meet it . life is a dream،realize it . life is a sacrifice،offer it . life is a love،enjoy it .
-
چشمه،دریا شد
شنبه 12 دیماه سال 1388 09:21
چشمه از کوه تراوید،سرخوش و چالاک تیز پا.راهی دراز پیش رو داشت. سبزه را سلام داد.صخره را طواف داد.در گوش سنگ نرم وعاشقانه نجوا کرد .درختچه ها را مهربانانه نواخت.بر نوک پرنده ای تشنه بوسه زد. رفت و رفت و رفت.چوپانکی خسته از راه رسید. چشمه، سخاوتمندانه خنکای خویش را به لب ها و صورت او بخشید.با نی لبک او هم ساز شد. همین...
-
دست و آرزو
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 17:25
دست وآرزو دست هایم به آرزوهایم نمی رسند آرزوهایم بسیار دورند ولی درخت سبز صبرم می گوید امیدی هست،خدایی هست این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پاهایم می گذارم شاید این بار دستم به آرزوهایم برسند...
-
راز دریا
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 15:38
راز دریا را بیاموز دریا با انکه عمیق است اما امواجی را که در سطحش هستند ، سرکوب نمیکند بلکه اجازه میدهد به ساحل برسند. تو هم مانند دریا امواج سطحی وزودگذ ر زندگی ات را به سمت بهترین ها هدایت کن ! دریا هم سطح دارد هم عمق... راز دریا در نگه داشتن تعادل بین این دو است ! تو هم این تعادل را حفظ کن تا سالم به مقصد برسی !...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 15:42
-
زندگی را نخواهیم فهمید اگر...
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 14:49
زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه ی گل های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل سرخی را بچینیم خاری در دستان فرورفته... زندگی را نخواهیم فهمید اگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم وجرات زندگی بهتر داشتن را لب طاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به خاطر این که در گذشته یک یا چند از آرزو هایمان اجابت...