سهم من از خنده های تو ، بید های مجنون خشک باغچه حیاطمان است.
نشسته ام تا دوباره سبز شوند
زهی خیال باطل چشمان سرخم گرداگرد شهر را می نگرد به دنبال تو...
تو نیستی ودیگر برایم بهار هم بهار نیست.
روزی آوای مرا تمام چلچله ها خواهند شنید ، تمام گلها خواهند بویید
و
تمام اشک ها خواهند بوسید.
روزی که از تو بخوانم.
دلخوشم به همین ها،
من شب ها خواب باران می بینم، و تو را زیر این نم نم باران ...
سلام
تو هم عاشق شدیا!!!
دمت گرم...نگو نه که باو نمی کنم. متنت خیلی تابلو عاشقونست.
سلام
!!!
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.
آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت
ممنون به خاطر شعر زیبات*
سلام ممنون که پیشم اومدی
متنت قشنگ بود ولی غمگین بود
خودم الان حال خوبی نداشتم اینم خوندم.........
سلام
شرمندم!!!
سلام علیکم
میگما عکس وبت خیلی خوشگله
خوشم اومد
سلام
ممنون از لطفت .
چشمات خوشگل می بینه!