چشمه،دریا شد

چشمه از کوه تراوید،سرخوش و چالاک تیز پا.راهی دراز پیش رو داشت. 

سبزه را سلام داد.صخره را طواف داد.در گوش سنگ نرم وعاشقانه نجوا کرد .درختچه ها را مهربانانه نواخت.بر نوک پرنده ای تشنه بوسه زد. 

 

رفت و رفت و رفت.چوپانکی خسته از راه رسید. چشمه، سخاوتمندانه خنکای خویش را به لب ها و صورت او بخشید.با نی لبک او هم ساز شد. همین به او توان بخشید.شتاب گرفت . 

خورشید بر آمد وچشم در چشم چشمه خندید. 

 

چشمه، پاره ای از خویش را سخاوتنمندانه به آسمان بخشید. ابر کوچکی در آسمان بال و پر گشود. همه ی جوانه ها تبسم زدند.همه ی زمین ها منتظر باران ماندند. 

 

چشمه همچنان می رفت. چشمه خوب بود و مهربان و سخاوتمند و خدا به پاس این همه خوبی    دست چشمه را گرفت وخیلی زود به (دریا) رساند.

چشمه دریا شد...