نگاه نابینای بینا به زندگی

در بیمارستانی،دو بیمار،در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعدازظهر یک ساعت روی تختش که  کنارتنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر اجازه نداشت هیچ تکانی بخورد.بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست وتمام چیزهایی که از بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقی اش توصیف می کرد. پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی ها وقوها در دریاچه شنا می کردند وکودکان با قایق های تفریحی در آب سرگرم بودند.درختان کهن و آشیانه پرندگان به شاخسار های آن تصویر زیبایی را به وجود آورده بود همان طور که مرد این جزئیات را توصیف می کرد،هم اتاقی اش چشمانش را می بست واین مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و لبخندی که بر لبانش می نشست حکایت از احساس لطیفی بود که در دل او به وجود آمده بود.

هفته ها سپری می شد ودو بیمار با این مناظر زندگی می کردند.یک روز مرد کنار پنجره مُرد و مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تختش را به کنار پنجره منتقل کرد.مرد به آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا بتواند آن مناظرزیبا را با چشمان خودش وبه یاد دوستش ببیند همین که نگاه کرد باورش نمی شد چیزی را که می دید غیر قابل قبول بود،یک دیوار بلند،فقط یک دیوار بلند!همین! مرد حیرتناک به پرستار گفت : که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرد،پس چی شده...؟!

پرستار به سادگی گفت :ولی آن مرد کاملا نابینا بود!!!

هرگز نفهمیدی


 

می تونستی بمونی

عاشقم باشی

مثل من

من همیشه عاشقت بودم

مثل دریا

مثل جنگل

مثل چشمات

من همیشه عاشقت بودم

دنبال چی می گردی،دنبال کدوم خورشید؟

چشمای کدوم عاشق دنیا رو به تو بخشید

من عاشقت بودم هرگز نفهمیدی!!!

هرگز نفهمیدی...

از مشرق خیال

 


من روز خویش را با آفتاب روی تو

کز مشرق خیال دمیده ست آغاز می کنم

من با تو می نویسم و می خوانم

من با تو راه می روم حرف می زنم

وز شوق این محال :

که دستم به دست توست !

من جای راه رفتن

پرواز می کنم !

آن لحظه ها که مات

در انزوای خویش

یا در میان جمع

خاموش می نشینم :

موسیقی نگاه تورا گوش می کنم !

گاهی میان مردم ، در ازدحام شهر

غیر از تو ، هر چه هست فراموش می کنم...

زندگی همچون نیلوفر آبی ست


 زندگی را به تمامی زندگی کن. در دنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی.

همچون نیلوفری باش در آب،

زندگی در آب،بدون تماس با آب !

زندگی به موسیقی نزدیک تر است تا به ریاضیات .

 ریاضیات وابسته به ذهن اند و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند !

زندگی سخت ساده است !

خطر کن !

وارد بازی شو!

چه چیزی از دست می دهی؟

با دست های تهی آمده ایم،

وبا دست های تهی خواهیم رفت.

نه،چیزی نیست که از دست بدهیم،

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند،

تا سرزنده باشیم،

تا ترانه ای زیبا بخوانیم،

و فرصت به پایان خواهد رسید.

آری،این گونه است که هر لحظه غنیمتی است!!!